کلیدر - جلد 6
نویسنده:
محمود دولت آبادی
امتیاز دهید
✔️ کلیدر (Kelidar) داستانی حماسی دربارهی زندگی روستایی یک خانواده کرد (کرمانج) ایرانی است که در روستای اطراف سبزوار زندگی میکند. داستان و اتفاقات کتاب بر اساس واقعیت شکل گرفته است که روایت زندگی خانواده «کلمیشی گل محمد» قهرمان سبزوار در دوران کودکی دولت آبادی است. کلیدر - که هنوز هم برای بسیاری تلفظ نامشخصی دارد- نام کوهی در اطراف سبزوار است که قصه در آن رخ میدهد. با وجود اینکه داستان در بستری از واقعیت روایت شده است اما نویسنده به اقتضای قصه، هرجا که نیاز داشته تخیل خود را وارد داستان کرده است تا کتاب به یک رمان منسجم و گیرا تبدیل شود.
کلیدر دومین رمان بلند جهان پس از کتاب «در جست و جوی زمان از دست رفته» است با تعداد کلماتی بالغ بر 950 هزار کلمه و دولت آبادی 15 سال از عمر خود را صرف نوشتن آن کرده است.
بیشتر
کلیدر دومین رمان بلند جهان پس از کتاب «در جست و جوی زمان از دست رفته» است با تعداد کلماتی بالغ بر 950 هزار کلمه و دولت آبادی 15 سال از عمر خود را صرف نوشتن آن کرده است.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی کلیدر - جلد 6
- عاشق زیاد دیده ام !
- راه و طریقش چه جور است، عشق ؟
ستار به جواب گفت :
- من که نرفته ام برادر !
- آنها که رفته اند ، چی؟ آنها چی میگویند ؟
ستار گفت :
- آنها که تا به آخر رفته اند ، وانگشته اند تا چیزی بتوانند بگویند!
- عاشق زیاد دیده ام!
- راه و طریقش چه جور است، عشق؟
- منکه نرفته ام، برادر
- آنها که رفته اند، چی؟ آنها چی میگویند؟
- آنها که تا به آخر رفته اند، وانگشته اند تا چیزی بگویند! آنکه عاشق است، خودش خودش را نمیتواند ببیند تا بتواند حال خودش را وصف کند...
- همه ی حقیقت هنوز هیچ جا نوشته نشده، برادر جان
- پس ما، پس ما چی؟!
-ما؟! جایی برای ما هم روی این زمین ها هست، قدیر. ازین آب روان، جرعه ای هم سهم ما میشود.اما...اما....آن روز، شاید به این زودی ها نرسد.چاره چیست؟
شاید همه ی حقیقت را نشود یکجا بدست آورد؛اما راهی نداریم جز اینکه آن را بدست بیاوریم.همین رعیت ها هم که بتوانند یک گندم از حقشان را بگیرند، خودش قدمیست. این قدم را باید ورداشت.من و تو کوتاهی نبایست بکنیم.
:
بلخی دست به سفره برد، آن را پیش کشید و پسله ی حرفش به قدیر گفت:
- حقیقت را غصب کرده اند، قدیر. غارت کرده اند؛ همه اش را!
کلیدر - جلد 6
میل به اوارگی در این دم و حال ، میل به گریز و یله شدن
میل صریح اوارگی از ان مایه که پیش از این به نهایت برخوردارش بود ، در او شدت و نیرویی خاصی گرفته بود
میل رهایی به بهایی اوارگی ، میل به نابسامانی ، درست در این ورطه از زندگانی که هیچ روزنیش به روشنایی نبود
دچاری ، شاید گسیخته باید می شد بدین رغبت یلگی و میل به نابسامانی.
شب دریده باید می شد شاید
شب هم از این شب می بایدش که گذشت
هم از این دچاری هم از این بستگی می بایدش که رهید
هم از خوارمایگی و ننگی می بایدش گریخت
اری گریخت ....گریختن اری
ای ... زمین کوره راهی بر پوست چغر تو ایا به نشانه نمانده است ؟ دریاب فرزند خود را ای خاک ، ای افتاب .
- « دست ما مردم خالیست ستار. خالی نیست؟ یک مردمی با دست خالی، پای برهنه و شکم گرسنه چه می تواند بکند؟»
- « انقلاب! فقط می تواند انقلاب کند و نه هیچ کار دیگری!»
- « انقلاب؟!»
- « فقط انقلاب! اگر ملتی می خواهد زندگانی کند، باید بتواند بجنگد. جنگ با دشمنی که مشخصاً آن را می شناسد. خودت می گویی ما مردمی هستیم با دست خالی، پای برهنه و شکم گرسنه. خوب؛ در این جنگ انقلاب، ما مردم چی از دست می دهیم؟!»
- «جانمان؛ جانمان چی؟! »
- « جانمان؟! وقتی که جان آدم ذلیل و برده شده باشد، دیگر چه قیمتی دارد؟! »
واقعا دولت آبادی چه کشده برای این رمان.
"اساسا" آدم باحالی ست!!
وقتی از خود و دنیا بگذرم گلوی تو را هم می توانم بجوم
می توانم بکشمت و همه عمرم سیاه بپوشم و در عزایت گریه کنم
خشم من را به شوخی مگیر ان جور که دل من را به شوخی گرفتی
واقعا خسته نباشید8-)