رسته‌ها
با توجه به وضعیت مالکیت حقوقی این اثر، امکان دانلود آن وجود ندارد. اگر در این باره اطلاعاتی دارید یا در مورد این اثر محق هستید، با ما تماس بگیرید.
کلیدر - جلد 6
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 86 رای
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 86 رای
✔️ کلیدر (Kelidar) داستانی حماسی درباره‌ی زندگی روستایی یک خانواده کرد (کرمانج) ایرانی است که در روستای اطراف سبزوار زندگی می‌کند. داستان و اتفاقات کتاب بر اساس واقعیت شکل گرفته است که روایت زندگی خانواده «کلمیشی گل محمد» قهرمان سبزوار در دوران کودکی دولت آبادی است. کلیدر - که هنوز هم برای بسیاری تلفظ نامشخصی دارد- نام کوهی در اطراف سبزوار است که قصه در آن رخ می‌دهد. با وجود اینکه داستان در بستری از واقعیت روایت شده است اما نویسنده به اقتضای قصه، هرجا که نیاز داشته تخیل خود را وارد داستان کرده است تا کتاب به یک رمان منسجم و گیرا تبدیل شود.

کلیدر دومین رمان بلند جهان پس از کتاب «در جست و جوی زمان از دست رفته» است با تعداد کلماتی بالغ بر 950 هزار کلمه و دولت آبادی 15 سال از عمر خود را صرف نوشتن آن کرده است.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
آپلود شده توسط:

کتاب‌های مرتبط

ماهیگیری در باتلاق
ماهیگیری در باتلاق
5 امتیاز
از 7 رای
سرزمین جمیله
سرزمین جمیله
4 امتیاز
از 18 رای
حیوانات را دست کم نگیرید
حیوانات را دست کم نگیرید
4.7 امتیاز
از 36 رای
Karl Ludwig Sand
Karl Ludwig Sand
4.8 امتیاز
از 4 رای
نسل شجاعان - جلد ۵
نسل شجاعان - جلد ۵
4.5 امتیاز
از 37 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی کلیدر - جلد 6

تعداد دیدگاه‌ها:
13
- تو ، هیچ وقت عاشق بوده ای ، ستار؟
- عاشق زیاد دیده ام !
- راه و طریقش چه جور است، عشق ؟
ستار به جواب گفت :
- من که نرفته ام برادر !
- آنها که رفته اند ، چی؟ آنها چی میگویند ؟
ستار گفت :
- آنها که تا به آخر رفته اند ، وانگشته اند تا چیزی بتوانند بگویند!
- گوشواره ها را پیش خودم نگاه داشته ام تا یک روزی، شاید یک روزی بتوانم گوشواره ها را به لیلی برگردانم. حقیقتش اگر از دلم بپرسی، میگویم که مانده ام تا مگر یک روزی بتوانم خودم این گوشواره ها را دوباره به لاله های گوشش آویزان کنم. خودم، با همین دستهای خودم. ملتفت که میشوی، استاد ستار؟ می خواهم جبران کار بد خودم را بکنم. هم اینکه می خواهم.... می خواهم که....که...تو، هیچ وقت عاشق بوده ای، ستار؟!
- عاشق زیاد دیده ام!
- راه و طریقش چه جور است، عشق؟
- منکه نرفته ام، برادر
- آنها که رفته اند، چی؟ آنها چی میگویند؟
- آنها که تا به آخر رفته اند، وانگشته اند تا چیزی بگویند! آنکه عاشق است، خودش خودش را نمیتواند ببیند تا بتواند حال خودش را وصف کند...
به تاملی تلخ، بلخی در قدیر نگریست و با چشمانی که انگار سرخ می نمودند، گفت:
- همه ی حقیقت هنوز هیچ جا نوشته نشده، برادر جان
- پس ما، پس ما چی؟!
-ما؟! جایی برای ما هم روی این زمین ها هست، قدیر. ازین آب روان، جرعه ای هم سهم ما میشود.اما...اما....آن روز، شاید به این زودی ها نرسد.چاره چیست؟
شاید همه ی حقیقت را نشود یکجا بدست آورد؛اما راهی نداریم جز اینکه آن را بدست بیاوریم.همین رعیت ها هم که بتوانند یک گندم از حقشان را بگیرند، خودش قدمیست. این قدم را باید ورداشت.من و تو کوتاهی نبایست بکنیم.
:
بلخی دست به سفره برد، آن را پیش کشید و پسله ی حرفش به قدیر گفت:
- حقیقت را غصب کرده اند، قدیر. غارت کرده اند؛ همه اش را!

کلیدر - جلد 6
نه به خانه شدن ، نه
میل به اوارگی در این دم و حال ، میل به گریز و یله شدن
میل صریح اوارگی از ان مایه که پیش از این به نهایت برخوردارش بود ، در او شدت و نیرویی خاصی گرفته بود
میل رهایی به بهایی اوارگی ، میل به نابسامانی ، درست در این ورطه از زندگانی که هیچ روزنیش به روشنایی نبود
دچاری ، شاید گسیخته باید می شد بدین رغبت یلگی و میل به نابسامانی.
شب دریده باید می شد شاید
شب هم از این شب می بایدش که گذشت
هم از این دچاری هم از این بستگی می بایدش که رهید
هم از خوارمایگی و ننگی می بایدش گریخت
اری گریخت ....گریختن اری
ای ... زمین کوره راهی بر پوست چغر تو ایا به نشانه نمانده است ؟ دریاب فرزند خود را ای خاک ، ای افتاب .
« برای اینکه یک مردمی را به زانو در بیاورند، اول استقلالش را می­دزدند؛ و برای اینکه استقلال یک مردمی را بتوانند بدزدند، آن مردم را به خود محتاج می کنند. با این احتیاج وامانده است که آدم خودش را از دست می دهد، خوار و زبون می شود و به غیرخودی وابسته می شود؛ و نوکر می شود، و می شود مثل کفش پای آنها، مثل نی سیگار آنها، و حتی مثل تیغه ی شمشیر آنها که وقتی لازم باشد گردن برادر خود، گردن زن و فرزند خود را هم می زند!
- « دست ما مردم خالیست ستار. خالی نیست؟ یک مردمی با دست خالی، پای برهنه و شکم گرسنه چه می تواند بکند؟»
- « انقلاب! فقط می تواند انقلاب کند و نه هیچ کار دیگری!»
- « انقلاب؟!»
- « فقط انقلاب! اگر ملتی می خواهد زندگانی کند، باید بتواند بجنگد. جنگ با دشمنی که مشخصاً آن را می شناسد. خودت می گویی ما مردمی هستیم با دست خالی، پای برهنه و شکم گرسنه. خوب؛ در این جنگ انقلاب، ما مردم چی از دست می دهیم؟!»
- «جانمان؛ جانمان چی؟! »
- « جانمان؟! وقتی که جان آدم ذلیل و برده شده باشد، دیگر چه قیمتی دارد؟! »
کلیدر؛ رمان عشق و حماسه.
واقعا دولت آبادی چه کشده برای این رمان.
"اساسا" آدم باحالی ست!!
وقتی از خود بگذرم از دنیا می گذرم
وقتی از خود و دنیا بگذرم گلوی تو را هم می توانم بجوم
می توانم بکشمت و همه عمرم سیاه بپوشم و در عزایت گریه کنم
خشم من را به شوخی مگیر ان جور که دل من را به شوخی گرفتی
ممنون از همه . تمام این کتابها فدای یه تار موی تک تک شما عزیزان . اسپارتا فداتون

واقعا خسته نباشید8-)
خيلي وقت بود منتظرش بودم ، واقعا دستتون درد نكنه، عاليه
کلیدر - جلد 6
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک